پلاک های بی نشان
ای طلوع عشق در امواج خاک ساحل خورشید چشمانت کجاست
روح تو می تابد از معراج خاک بغض دریا ذوق توفانت کجاست
آمدم برخیز دستم را بگیر ورنه من این راه را گم می کنم
ای تو را دریا و توفان در ضمیر گر نتابی ماه را گم می کنم
می گذشت از روی سنگر عطرخیز بوی صبح یاس های کهکشان
باز می تابد ز عمق خاکریز یک چفیه , یک پلاک بی نشان
در تفحص از حریم آفتاب خاک ها را می زند یک سو دلم
می شود پیدا نسیم سبزآب مثل دریا می شود از او دلم
خفته اما روی گلفرش سحر در کنارش کوله باری از امید
بار دیگر می گشاید بال و پر می رود تا کهکشانها این شهید
زخم عاشورا نمایان بر تنش می وزد از پیکرش بوی حسین
نقش بود این جمله بر پیراهنش عشق یعنی , « زائر کوی حسین »
باتشکر
مدیریت وبلاگ همه چیزرایگان